اسطوره هایی از زندگی زرتشت :
بخشی از این جستار گرفته شده از یشتهاست ، طبق گفته موبد فیروز آذرگشسب و آنچه در گاتها میخوانیم زرتشت هیچگاه معجزه نداشته و مردمان را با زبان شیوا و خرد خود راهنمایی میکرد و نه با فریبکاری! من نیز در نگاشتن این نبشته تردید داشتم امیدوارم بد برداشت نکنید آنچه بیانگر صفات نیک و زندگانی زرتشت در قالب داستان است.
زرتشت همانند آدمیان دیگر از سه عنصر اصلی تشکیل شده است ( فره فروهر و جوهر تن ) فره همان موهبت ایزدی ست که تجلی ظاهری آن نور است . همراهی ان با مردمان موجب نیک بختی و جدایی آن از انان سبب بدبختی است. فروهر روح پاسدار آدمی است پیش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نیز باقی میماند و در صورتی که بازماندگان برای او نیایش کنند و هدیه تقدیم دارند خشنود میشود. جوهر تن هم صورت مادی و جسم آدمیست .
فره زرتشت از ازل جزئی از اورمزد بوده و در پیش او قرار داشته تا بعدها در هنگام با عناصر دیگر ترکیب شود. فروهر او در پایان سه هزاره اول از دوران دوازده هزار سا له ( طبق سنتهای زرتشتی ) همراه دیگر آفریدگان مینویی آفریده ( به روایت دینکرد هفتم ) امشاسپندان او را به صورت مینوی آفریدند و فروهر او را در میان او نهادند .اورمزد جوهر تن او را نیز در جهان مینو آفرید و آن را از طریق ابر باران به گیاهان منتقل کرد .
و سپس شیر گاوانی که میان آن گیاهان چرا کردند وارد تن پدر و مادر او شد .
در اینجا میتوان به سادگی دید که زرتشت از ابتدا برای پیامبری آفریده شده بود و اهورا پیامبر خود را به صورتی اتفاقی از بین مردم چندین سال زندگی کرده بر نگزیده بود . ویشتاسب پدر او از نیک مردان قوم بوده و از خانواده سپیتمان ها و نیز مادر او دغدو نیز از ابتدا هاله های نورانی وجود زرتشت را تا زمان زاییش او با خود داشته . و کوی ها و کرپ ها ( بدکاران و دیوسانان) بر اثر تحریک دیوان به از میان بردن دغدو همت میکردند وبارها و بارها پیروزی ازان نیکی ها بود..... بنا به دستورات ذهنی اورمزد دغدو از انجا بیرون شد و به نزد پیترسپ ( پدر دودمان ) رفت. وی در همان دهی بود که در آن خاندان سپیتمان بود . این ده راگ نام بوده است و در دوره ساسانی جای ان را در نزدیکی دریاچه چیچست ( ارومیه ) در آذربایجان دانسته اند.
برای انتقال فروهر او از مینو به جهان مادی امشاسپندان ساقه ای از هوم را به بالای مردی ساختند و فروهر زرتشت به ان بردند . و در بالای کوه اساطیری اسنوند ( سبلان) برده شد و دو امشاسپند بهمن و اردیبهشت از ان پاسداری میکردند و....... دغدو با پورشسب پسر پیتریتراسب پیوند شد . امشاسپندان بر دل پورشسب امدند که ساقه هوم را با خود ببرد ( از کنار رود سرازیری از کوه شاید سفید رود) (دایتی) و در آخر شیره هوم با شیر گاو زرد گوش که از علفزار باران خورده ایزدی بود نوشیدنی ساخته شد و هر دو از ان نوشیدند.
دیوان بر ان شدند که او را در شکم مادر نابود کنند ولی همچنان پیروزی با ایزدان بود. سه روز به تولد زرتشت خانه پورشسب را نور فرا گرفته به صورتی که مردمان گمان به آتش گرفتن آن بردند . لحظه پر شکوه برای هر ایرانی فرا رسید. در هنگام تولد او نیروی های زندگی بخش و مرگ آور به ستیز برخاستند . در این زمان اردیسور آناهیتا اندام او را لمس کرد و اورا پاک کرد. در بامدادان روز ششم ( پایانه پنجم روز ) از ماه فروردین زرتشت زاده شد . به هنگام تولد او خندید . به هنگام تولد دیوان بر او شوریدند و اورمزد بهمن امشاسپند ( =اندیشه نیک ) را به یاری فرستاد و بر دیوان چیره گشت و چون بهمن شادی آفرین است زرتشت ابتدا او را دید و در هنگام زایشخندید . جادوگر معروف دورسرو که نامی ترین جادوگر بود با شنیدن این زایش به دانجا در آمد و با دیدن زرتشت خواست سر او را بفشارد تا له کند. دست ان نابکار در جا خشک شد .
پورشسب را ترس دادند که او تباه کننده است و برای نابودی هیزم فراهم کنند و او را در اتش بسوزانند .
ولی آتش اورا نسوزاند . مادر شتافت و کودک را برگرفت .
تمامی معجراتی که از زرتشت به جای ماند . به ترتیبهایی مورد استفاده پیامبران ساختگی پس از او در آمد .
پس از زرتشت آنان سعی هم نکردند که چیز تازه ای را بین مردم پراکنده کنند . که جای سوالات بسیار است !!!
بار دیگر کودک را بر سر گله گاوان نهادند تا او را لگدمال کنند . اما گاو بزرگ شاخ دار که پیش از همه حرکت میکرد چون کودک را دید در برابر او ایستاد و پس از عبور گاوان او نیز عبور کرد .
بار دیگر بر سر گله اسبان گزاردند که به آبشخور میرفتند و اسبان را بر او تازاندند اما اسب ستبر زرد گوش که پیشرو اسبان بود بر بالای او ایستاد...........
بار دیگر لانه ماده گرگی را یافتند و بچه های او را هلاک کردند و زرتشت را در لانه نهادند تا گرگ خشمناک اورا بدرد. گرگ به لانه امد و هنگام دریدن پوزه او خشک شد . و فرار کرد . سروش و بهمن روز و شب در لانه بودن را با اوردند میشی زرتشت را شیر دادند. و مادر در روز بعد کودک را برگرفت.و سوگند یاد کرد که اورا از دست نخواهد داد.در هفت سالگی جادوگران دریافته بودند که او با اورمزد به سخن خواهد نشست به پی تباه کردن او لشکر شدند. در کوی با او هم سخن شدند و خواستند که ترس در دل زرتشت اندازند اما زرتشت هرگز نترسید . و جامی را جادوگران از زهر ادرار خویش به پورشسب دادند که به فرزند بخوراند اما زرتشت از فرمان پدر سرپیچید و جام را واژگون کرد. ....................
ادامه دارد.........
دوستان ممکن است تا یه چند روزی نتوانم بهتون سر بزنم ولی از روز مه شید( دوشنبه) برمیگردم.
posted by شارمین مهرآذر @ 7:40 PM,
0 Comments:
other points
بخشهای وبلاگ
John lives in Toronto and is a freelance illustrator and a designer/animator for CHUM Television. He writes about , design, and visual culture under the pseudonym Robot Johnny
مهمترین لینکها و سایتها
Claire Robertson is an illustrator and toy from Melbourne, Australia. While her illustration clients have included The New York Public Library, Scholastic and Cambridge University Press, it’s her blog Loobylu.com that brings her the most joy and which has attracted the most attention with rave reviews in the Wall Street Journal, WIRED Magazine and The Guardian.
About This Blog
Contact Us
This is an open source template, which means that you are free to use it in any way you want to without any obligations. If you decide to use this template, I kindly ask you to leave the "Design by Andreas Viklund" link in the footer. I am also interested in seeing how my templates are used, so feel free to send me an e-mail with a link to your page. If you want more templates to choose from, check out the sites in the "Favorite links" menu to the right!
به ایران بیاندیش آزادی در دستان ماست